چه شب زیبایی بود، من و معشوقم در کنار هم و چشم در چشم هم، دست همدیگه رو گرفتیم و اشک ریختیم و لبخند زدیم، دستم شاید حدود یک ساعت روی قلب معشوقم بود و داشتم می مردم، ازش خواستم همدیگه رو در آغوش بگیریم و اون گفت خجالت میکشه ولی بعدش دستاشو دراز کرد و همونجور دراز کشیده همدیگه رو بغل کردیم، چشمامو بستم و با تمام وجود زیر لب گفتم الحمد لله رب العالمین ، اون لحظات چقدر زیبا بود و چقدر بوسیدن گونه ی گرم معشوقم وجودم رو زنده کرد، افسوس که اون شب زود تموم شد و الان که 3 شب میگذره از اون شب من در انتظار تکرار اون هستم و فقط دعا می کنم زودتر معشوقم رو در آغوش بکشم.
شاید آن روز که لذت با تو بودن مستم کرده بود و از خود بیخود شده بودم باور اینکه روزی باید در فراق تو دلم طوفانی و چشمانم بارانی باشد مشکل بود اما فراق آمد و حال با حسرت به یاد می آورم روزهایی را که با هم و دست در دست هم قدم میزدیم، روی چمن رو در روی هم می نشستیم و با لبخندهایی آکنده از عشق یکدیگر را نوازش می دادیم، چه زود گذشت آن لحظاتی که اندیشه ی جدایی در باورمان نمی گنجید اما آنچه هراسش را داشتیم فرارسید و ما را ماتم زده کرد، از این پس با اینکه قلبهایمان به یکدیگر گره خورده باید سایه یاری دیگر را بر قلبمان تحمل کنیم،دعا میکنم سلامت باشی و خاطرت آزرده نباشد، دعا می کنم اگر در قلبت کسی جای مرا گرفت خدایش نگه دارد و او را از تو نگیرد، اما نمی دانم با قلب خود چه کنم، لحظه ای به خود نمی آید و از یادت غافل نمی شود، روزگاری تو مونس تنهایی من بودی و حال یادت مونس من است، نمی دانی با قلبم چه کرده ای، عشقت چنان در قلبم ریشه دوانده که دیگر همه قلبم را به عشق تو می شناسند، من نیز قلبم را چونان دژی مستحکم نموده ام که هیچکس در حریم خلوتت وارد نشود و خاطر یارم را پریشان نکند، هر چه بر سر من و دل شیدایم آید عاشق و دعاگوی تو خواهم ماند ، سلامتی را از خود دریغ مکن که اگر چنین کنی حیات را از تن خسته ی من دریغ کرده ای ، خوب من آسوده باش که بی آسودگی تو مرا قراری نیست. دوستت دارم برای همیشه.
دلم از غصه می میرد برایت
وجودم زخم دارد از فراقت
چنان در حبس دلتنگی اسیرم
که خواهم جان کنم ایندم فدایت
شنیدم عزم دیـدارم نمودی
بیا، مژگان کنم جاروی راهت
دو چشمانم برایت اشکبار است
به اشک دیده شویم خاک پایت
ندارم جز تن ناقابل خویش
بفرما تا فنا گردم بنامت
دوباره باز شب از نیمه گذشت و من باز با یاد تو آرام می گیرم، در این خلوت بی امان تصویر صورت زیبایت در قاب قلبم جلوه گر می شود و عشق من به تو در قطره قطره های اشکم متبلور، شاید امشب آخرین شب باشد که با یادت زنده ام و شاید فردایی نباشد، چه هراس از مرگی که مرا به تو نزدیک خواهد کرد؟ پس ای کاش امشب سر از این بالین برندارم و روحم نزد تو آید و در کنارت آرام گیرد، تو را در آغوش خواهم کشید و دیگر دلتنگ نخواهم بود، نمی دانم امشب چرا خاطرات گذشته بر من هجوم آورده اند و خواب از چشمم گرفته اند، انگار همین دیروز بود که دست یکدیگر را گرفته بودیم و قدم می زدیم و از خودمان می گفتیم، هراس از اینکه این لحظات دوباره تکرار نشود قلبم را آزار می دهد و برای دیدن تو لحظه شماری می کنم، محبوب من، من چه باشم و چه نباشم آرزویم سلامتی و نشاط توست پس مراقب خودت باش و به آینده ها بیندیش.